در دوره کاردانی یک همکلاسی آقا داشتم که از همان ترم اول در پی قبولی در مقطع کارشناسی بود!!!
تمام فکر و ذهنش مشغول این موضوع بود. در واقع ذهنش جوری درگیر این مسأله بود که از ترم دوم شروع به خواندن کنکور کارشناسی نمود و این قضیه باعث شد از دروس فعلی برای رسیدن به هدفش جا بماند! در بسیاری از کلاسها شرکت نمی نمود در خیلی از فعالیتهای دانشگاهی شرکت نمیکرد و.... . خلاصه به هر مرارت و سختی که بود دروس را پـــــــاس نمود(عزیزان توجه داشته باشید که فقط پــــــــــاس می نمود) و به هدفش که ادامه تحصیل بی وقفه بود رسید.
و اما باز در دوره کارشناسی همکلاسی بودیم!!!
روز از نو و روزی از نو! ایشان همچنان به دنبال هدفی بالاتر دوباره این مقطع را به همان منوال کاردانی گذارندند و البته حضور ایشان در کلاس نسبت به دوره کاردانی بسی کمتر شد.در این دوره مشروطی هم به کارنامه شان افزوده شد و طوری بود که زمان فارغ التحصیلی ما ، ایشان همچنان درگیر واحدهای پاس نشده بودند و همین شد که دیگر من از ایشان خبری نداشتم تا توسط یکی از دوستان به گوشم رسید که به سختی دوره را به اتمام رسانده و در مقطع بالاتر هم پذیرفته نشده اند.
واقعا کار این همکلاسی خیلی برایم تعجب داشت این دیگر چه جور به هدف رسیدن بود مگر غیر این بود که هدفش بسته به حال و اکنون او بود!!
و اما...
و اما رسیدم به این نقطه که چند روز پیش در کلاس مبحثی را توضیح میدادم و از آنجایی که اصولا به تعداد کارآموزام خدا به من چشم میده،حواسم به یکی از کارآموزام بود که در حال کار کردن یک مبحث جلوتر بود!!بر حسب عادتی که در کلاس دارم از کارآموزام خواستم مبحث آخری رو که توضیح دادم انجام بِدَن.کارآموز یاد شده هاج و واج مونده بود که از کجا شروع کنه!!!دقیقا آلیسی بود در سرزمین عجایب!
شماچطور؟از این آلیس شدنها داشته اید؟
بهشت نوشت:خدایا به ما حالی بده که در حال خویش نه آنچنان مانیم که از آینده غافل شویم و نه آنچنان در آینده غرق شویم که از حال خویش وا مانیم. آمین
سلام به همه حتی شما دوست عزیز
بعد از مدتها میخوام بنویسم، یه شروع تازه
از تمامی دوستان وبلاگ نویس خواهشمندم منو در این امر مهم یاری بفرمایند.
"هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم."