☂☂☂ مَــــــن و شُــــما ☂☂☂

☂☂☂ مَــــــن و شُــــما ☂☂☂

من خودمم،لطفا شما هم خودت باش :)
☂☂☂ مَــــــن و شُــــما ☂☂☂

☂☂☂ مَــــــن و شُــــما ☂☂☂

من خودمم،لطفا شما هم خودت باش :)

حریم شخصی

تو ماشین نشستم و منتظرم که حرکت کنه.کنار دستیم میتونه یه خانوم باشه که بیاد بشینه و من راحت و بی دغدغه در طول مسیرم به فکرهایی که مجال فکرکردن بهشون نداشتم رو مرور کنم،غرق بشم تو افکار خودم.اما....

اما اگر کنار دستیت یه آقا باشه قضیه یکم فرق میکنه.آدم محتاط تر میشینه و ایشونم سعی میکنه رعایت کنه!!وای به روزی که یه آقای مشکل دار کنارت بشینه.تصورشم آدمو اذیت میکنه.هر چی شما جمع و جور میشی اون خودشو رها میکنه.مشاهده شده بعضیا حتی با پشتی طرف مقابلو اشتباه گرفته!!!!!خیلی ریلکس لم میدن انگار نه انگار بیش از حد مجازشون دارن فضا استفاده میکنن.اینا به قول خودشون اصلا منظوری ندارن!!!!ما هم باور کردیم!!
یه سری فراتر از این حرفا هستن!!!ممکنه زیر لبی تا انتهای مسیر شماره ای رو صدها بار زیرزبونی براتون تکرارکنن!!!اینجور آدمها نه تنها اون آرامش درون ماشینی رو از بین میبرن بلکه یه سر دردی تزریق میکنن که فقط منتظری از اون فضا دوربشی.

البته عکس العمل ها متفاوته!!اکثر خانمها از ترس آبرو و شاید اینکه روشون نشه چیزی نمیگن و اون آقای به اصطلاح محترم کمال سوء استفاده رو میکنن از این سکوت!!!یه سری همونجا تذکر میدن و تا انتهای مسیر دیگه این درگیری رو ندارن!!!

شما از کدوم دسته هستید؟چقدر حریم شخصیتون براتون تو یه همچین فضایی مهمه؟؟

بهشت نوشت:خدایا مرا شخصیتی بخش که شایستگیِ بندگی آفریدگاری چون تو را داشته باشم.آمین

نظرات 31 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 21:49

ایول....
پست جدید


شاید همون کتابی که تو میگی نفسی چون این ماجرا برمیگرده به 7-8 سال پیش

منم اون شبی بین خواجه عبدالله انصاری و غزالی مونده بودم


چقدرم این 2تا اسم شبیه هستن

به به سلام بارونی
آره همون امام محمد غزالی
چه خبرا بارونی؟

باران سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 22:04

خبر تو ادامه مطلبمه

الان خوندمش بازم میگم مبااااااااااااااااااااااااااااااارکه

سپیده مامان درسا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 22:06 http://www.nafasezendegi.blogsky.com

جالب نوشتی خانومی ... منم برام حریم شخصیم خیلی مهمه خیلی

سلام مامان سپیده
یعنی تذکر میدی؟

باران سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 22:14

نفسی گفتی حریم شخصی و یاد چند تا اتفاق چند روز اخیر افتادم

واه واه واه

خدا نسل مردای بی غیرت رو از رو زمین برداره

بگو بشنویم
تجربه کسب کردن تو این زمینه خیلی به درد میخوره

باران سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 22:35

آقا یه دختر پسره پشت من و مادرم تو ایستگاه تاکسی، خیابون با خونه اشتباه گرفته بودن
ما هم هرچی میومدیم خودمون بزنیم اون راه نمیشد
آخرش از یه مسیر دیگه رفتیم
تو تاکسی هم باید یا رفت داخل در یا با آرنج رفت تو صورت طرف
که من جرات دومی ندارم به اولی تن میدم


بعضیا که خیلی وقیحااصلا یه کارایی میکنن آدم شاخ درمیاره

فریبا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 23:06

برا منم یه همچین اتفاقی افتاده بود... والا ماشین تاکسی سمند بود ینی 4 نفر هم جا میشد پشت، انقد که سمند جا داره...
اما مرده همچین چسبیده بود ب من که داشتم منفجر میشدم از عصبانیت...
جرات نداشتم تذکر بدم اخه ترسیدم طرف بگه من ک کاری ندارم با شما خانوم ... خودتو جمع کن تهمت نزن...حالا من هی بیام ثابت کنم که ببخشید کِرم از کیه پیر میشم...
به همین دلیل سکوت اختیار کرده و به چشم غره ای بسنده میکنم... و به قول بارانی میرم تو دل در..
اینم بگما برخی از مرد ها هم واقعا بی شخصیتن...
به خاطر این تجربه دیگه پیش هیچ اقایی نمیشینم... یه بار هم که دنبال تاکسی بودم ی اقا جلو نشسته بودو دو نفر پشت...
خعلی محترمانه به اقای جلویی گفتم میشه شما پشت بشینین من جلو.... شیک .و مجلسی گفت واستا تاکسی بعدی بیاد با اون بیا...
منم دیگه حرص خوردم اما باز سکوت پیشه کردم و تو دلم گفتم جواب ابلهان خاموشیست و منتظر تاکسی بعدی موندم که خانومانه و با افتخار جلو نشستم...
لازمه اینم بگم که بعضی ها واقعا از عمد این کارو نمیکنم... و من خودم به چشم دیدم که وقتی سوار ماشین میشم اقاهه خودشو جمع میکنه
و این بود انشای من...

منم باهمون عده ی سم پاشی نشده کار دارم
حالا بماند بعضی از خانومها هم اینجورین اما خب تعداد آقایون بیشتره
نمیدونم اصلا حریم شخصی براشون معنی داره یانه

هستی چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 23:45

سلام نفسی...
اوهههههه من چن ساله نیومدم وبلاگت نه بابا شوخی کردم زیاد میام سرک میکشم اما پننوهم کامنت نمیزارم
آغا ما از اون دسته ای هستیم که معمولا سکوت پیشه میکنیم آخه به قول فریبا جون آدم تا بیاد ثابت کنه طرف کرم میریزه آّبروی خودش میره برای همین اجبارا سکوت میکنم اما خب زیر لب غر غر هم میکنم... اصولا من یه اعتقادی دارم در مورد این قبیل بی شخصیتی ها اونم اینه که آدمی که 20 و اندی سال حالا کم و زیاد از خدا عمر گرفته و هنوز خانواده ش و والدینش و صد البت خودش نتونسته بفهمه کیه و چیه و چه کاره س و نتونسته درک کنه که هر ادمی واسه خودش شخصیتی داره حتی خود بی شخصیتش پس با حرف من و شما درست بشو نیست... آدم نفهم نفهم میمونه حالا تو هی بیا بگو... کو گوش شنوا
...
حالا خودت خوبی نفسی، استاد عزیزم؟؟

سلام هستی جان
اماخب باید یه جایی یکی خوشگل بکوبه تو دهنشون تا عبرت بشن.اینکه نمیشه ما خانمها بخاطر آبرو همیشه اذیت بشیم

باران پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 16:40

http://ava.shahrmajazi.com/music-18498.xhtml



بهار13 پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 23:39

سلام نفسی خوبی؟
دست رو دلم نزار که خونه...
همین شنبه تو ی مسیر رفت و برگشت همین اتفاقا واسم افتاد موقع رفت بجا اینکه تکیه دم اریب نشستم موقع برگشتم اینقدر مچاله شده بودم که تا ی ربع بعد پیاده شدن دل و رودم درد می کرد.....
اخه میدونی چیه اصولا از اونجایی که همیشه و همه جا حق با اقایون اگه بخوای به راننده هم بگی سیب زمینی بازی درمیاره و به رو خودش نمیاره....

سلام بهاری

اما به نظر من آدم باید اعتراض کنه.
شاید مظلوم بودن کار رو برا ظالم راحتتر میکنه

اما میشه آدم با خودش شرط یذاره که از حقش دفاع کنه

zohi جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 11:29

من نمیذارم برام پیش بیاد چون یا کرایه دو نفرو حساب میکنم یا با آژانس میرم اونور
چون کلن روان ندارم یهو دیدی زدم طرفو شل و پل کردم

ای جااااااااااااااااانم
خوب کاری میکنی بزن شل و پلشون کن

باران جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 12:48

سلام نفسی مهربون
راستش با دیدن فیلم بشارت کمی متنبه شدم
2 پست آخر که درونمایه ناامیدی داشت( البته بعضی قسمتاش)، پاک کردم آخه بعضی وقتا یکم تند میرم تو شکایت به خدا

نفسی اینقده دلم میخواست الان مسافرت بودم

یه دفعه دیدی پشت در خونتونم توهم از آیفون تصویری منو میبینی میگی شما؟؟؟؟؟؟؟
منم میگم بارونی ام درو باز کن نفسی

امروز دوباره اون اهنگ ناصر عبداللهی که کدشو بهم دادی گوشیدم
خیلی قشنگه
چوخ ها

سلام بارونی
وای فکر کن بارووووونی پشت در باشه

منم دلم یه جای دور میخواد

سونیا شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 12:16 http://hooleh64

نازی شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 17:08

وای نفس اینقده ازین اتفاقا برام اقتاده من هیچی نمیگم و تو خودم میریزم واگه هم چیزی بگم اروم به طرف یه چیزی میگم و خودمو میکشم کنار ولی یه بار به شوهرم گفتم گفت مثل بعضی دخترا پررو باش و قشنگ بگو اقا درس بشین

نازی جان این پررو شدن نیست
احقاق حقه.بالاخره آدم باید از حقش دفاع کنه اینکه حقشو نخواد و همش تو خودش بریزه درحق خودش ظلم کرده.هرچند از بچگی بهمون گفتن دختر باید آروم و ساکت باشه تا براش حرف درنیارن

++یکی تعریف میکرد سوار تاکسی بوده و آقاهه بیش از حد مجاز لم داده بوده و اینا.این دوستمون برمیگرده به راننده میگه آقای راننده نگه دارین!!!!
راننده میگه خانم هنوز نرسیدیم که!!!! دوستم برمیگرده میگه من پیاده بشم این آقا راحت دراز بکشه

الا یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 20:49

سلام نفس بانو
من چندبار اتفاق افتاده که به اون آقا گفتم عذرخواهی میکنم .. میشه یکم اونطرفتر بشینید؟ اکثرا قبول کردن جز دو نفر که یادمه یکیشون چون دیرم شده بود اهمیت ندادم که آقاست کناریم...یهو اون مرده که خیلیم بی ریخت بود گفت ازین بیشتر نمیتونم...منم به راننده گفتم آقا بزن کنار پیاده میشم...گفت چرا خانم؟ مگه شما کوثر نمیرید؟ گفتم چرا...ولی نه با این ماشین
چون مسیر من طولانی تر از بقیه بود مرده نگه داشت کنار و همچین چشم غره رفت که نگو به اون یارو
یبار دیگه هم یارو گفت نمیشه...منم پیاده شدم...رفتم سوار ماشین های گذری شدم که مطمءن بودم راننده دولا پهنا باهاش حساب میکنه

من یکی نمیرم با در یکی بشم که یه مشت عوضی بخوان لحظه ای برن تو خیال و فکرهای نامربوط بکنن
بنظر من اگه هرکسی این اتفاق افتاد پیاده بشه...راننده ها بلافاصله با این تذکر میگن آقا درست بشین تا مشتریشون نپره
و این است خباثت الا...

به به سلااااااااام الایی
خیلی کار خوبی میکنی که تذکر میدی
اتفاقا اگه همه حقوقشونو بدونن و طرف مقابل بدونه که شما نسبت به حقت اعتراض خواهی کرد حواسشو جمع میکنه!

ستاره بانو دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 18:33 http://asmaneshabetanhaei.blogfa.com/

سلام نفسی
برای من کمتر پیش اومده چون از نوجوانی
خانواده مدیونم کرده بودن تاکسی سوار شم
چون از راننده های خلاف میترسیدن
من هم تا جایی که امکان داشت از وسایل نقلیه عمومیتر استفاده میکردم .اما تو خطی ها بیشترجلو میشینم
بعد بیشترین مشکل برای من همون راننده ها بودن چندبار
میخواستن سرحرف و باز کنن یا پررو بودن
منم میگفتن نگه دارن و باهاشون برخورد تندی میکردم

سلام ستاره بانو
چه دختر حرف گوش کنی
برخورد فیزیکی یدترین حس ممکنه

نغمه های دلتنگی دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 22:15 http://naghmehaydeltangi.blogfa.com

سلام نفس جون.چه پست جالبی.و دوم اینکه چقدر آهنگ وبت آرامبخش بود.
این مسئله قطعاً برای همه پیش اومده چون ماشاالله تو مملکت ما از این جور آدمای متشخص زیاده.
ماجراهای زیادی دارم که تعریف کنم.یکیش خیلی خنده داره
1بار تو تاکسی نشسته بودم اون زمان که 2نفر جلو و 3نفر عقب سوار میکردن منم عقب در جوار 1آقای انصافاً خوشتیپ نشستم موهای بلند و قد رعنا و...اصلاض بهش نمیومد با اون ظاهر مغرور بخواد سرشو بزاره رو پا من بخوابه
بین راه دیدم هی داره کج میشه و غش میکنه کم کم...
هی با خودم کلنجار رفتم که چی بگم تا هم ضایع نشم و هم حالشو بگیرم....
یهو از دهنم در اومد گفتم آقا اگه خیلی خسته اید تعارف نکنید سرتو بزار رو پا من بخوامخستگیت در بره تا مقصد
خلاصه پسره خجالت کشید راننده ام 1نگاه بهش کرد و خودشو جمع و جور کرد و آروم نشست

سلام نغمه جان
قابلتو نداشت
نترس از آنکه های و هوی دارد بترس از آنکه سر به تو دارد
خوشم اومد ایول خووووووووووووب کاری کردی

نغمه های دلتنگی دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 22:24 http://naghmehaydeltangi.blogfa.com

1بارم تو دوران دانشجویی سوار اتوبوس بودم.2ساعتی فاصله داشت شهر محل تحصیل تا محل سکونتم.
خسته بودم و تو راه خوابم گرفت...وسط راه دیدم 1 دستی از بغل صندلیم داره میخوره به تنم اول فکر کردم اشتباه میکنم چون تا تکون میخوردم و بغل صندلی رو نگاه میکردم چیزی نمیدیدم.تا اینکه فکر خبیسی به ذهنم رسید گفتم بزار وانمود کنم که خوشم اومده...گذاشتم دستشو کامل بیاره جلوی صندلی...دیدم شماره نوشته کف دستش...
تقریباً دستشو تا آرنج آورده بود جلو منم چون 1کیف مهندسی داشتم و مدام بندش باز میشد از بابام 1انبردست گرفته بودم و گذاشته بودم تو کیفم...
بععععععععععله درست حدس زدید همچین با تمام قوا با انبردست انگشتشو گرفتن و ول نمیکردم که هی با عرض معذرت میگفت گ و ه خوردم تورو خدا ولم کن
خلاصه از اونجایی که مثل مار زخم خورده شده بود تمام طول مسیر تا مقصد بهم فحش میداد اما جرات نمیکرد دستشو بیاره منم بلند شدم و گفتم آقای راننده نگه دارید.
فکر کرد میخوام تو بیابون پیاده بشم...گفت خانم پیاده میشید؟گفتم نه این آقا ظاهراً به مقصد رسیدن و میخوان پیاده بشن بعدش دیگه راننده متوجه شد و خداروشکر غیرتی شد جا اونو عوض کرد


بابا ایول خیلی باحالی

هستی دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 23:33

سلام نفسی جونم... کجایی تو بابا؟؟ چچرا خبری ازت نیست
عایا از مساله ای ناراحت و دلخوری؟؟ اخه از خوندن کامنتای وب گروهی به نظرم رسید که از چیزی ناراحت شدی بیا زود بهم بگو

سلام هستی جونم
ناراحت براچی هستی جانم
انشاالله تو پستهای بعدی حتما میام
خودت خوبی؟؟از کار چه خبر؟

سیناطب پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 13:50 http://www.sina-teb.ir

"هوالشافی"
مرکز پزشکی سیناطب با مدرن ترین روش های ارائه خدمات درمانی و با بیش از سه سال سابقه فعالیت، شما را به بازدید از کلینیک های مجازی خود و برخورداری از خدمات مشاوره ای و درمانی آن دعوت می نماید.
(کلینیک های مجازی سردرد، آلرژی، دیابت، پوست و مو، بیماری های گوارشی، زنان،بیماری های روحی، روانی و......)
www.sina-teb.ir

matin جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 10:48

سلام نفس بانو
چطوری
میبینم ک آپ کردی
آقا من جزو دسته اولم. هیجی نمیتونم بگم. و تا آخر مسیر خودخوری میکنم و فحش میدم ب طرف. آدم جرات نمیکنه حرف بزنه. طرف میگه من منظوری نداشتم و بعد میخواد شروع کنه ب کل کل و تیکه انداختن. من سعی میکنم توی تاکسیهای خطی جلو بشینم. گاهی هم راننده ها حواسشون هست میگن از اون در سوار شو. تو کارشناسی خ مورد داشتم. الان گوش شیطون کر خ بهتر شده خداروشکر. داشتم راه حل های بچه هارو میخوندم برا از این ب بعدم :دی یعنی هر چی فکرشو میکنم تا حالا برخورد نکردم فقط مث ی مگس چسبیدم ب در ماشین !!!!

سلام متین جان
خوبه که این پست اینهمه بازتاب خوب داشته
حالا نری بزنی طرفو شل و پل کنی اینبار

باران شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 21:59

سلام نفسی

سلام باروووونی

هستی پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 00:19

سلام نفسی...
کجاییی دلم واست تنگ شده؟؟

سلام هستی جونم
من همینجام هستی جونی

معصی پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 11:37

سلام نفسی...
من جز اون آدمایی هستم که حریم شخصیم خیلی برام مهمه...
برای این مشکل پیش اومده...
من صبر می کنم تا طرف خودشو جمع کنه
اگه جمع نکرد تذکر میدم...
اگه بازم جمع نکرد یک دعوای حسابی باهاش می کنم...چون نمیتونم تا آخر مسیر تحمل کنم....

سلام مامان معصووووووومه
خیلی کار خوبی میکنیخوشم اومد ایوووووول

☆☆☆ ستاره☆☆☆ شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 17:07 http://me-my-life.blogfa.com

سلام گلم
عجب!واسه منم پیش اومده....
من یه کیف دارم خیلی فلز بهش آویزوونه...
بعضی جاهاشم واقعا تیزه...
وقتی میبینم یکی اینقدر خره، میزارمش کنارم.... فلزاش میره تو پاش....
تا به حال نشده تذکر بدم، یه کاری میکنم که اذیت شه.... من همیشه سوهان ناخنم توکیفمه...
یه بارم سرشو فشار دادم تو پای طرف...
حالا بعضیاشون فقط شماره میدن.... این مودبانشه.... اون بعضیایی که کرم میریزن رو اصن نمیتونم تحمل کنم... یه کاری میکنم که دیگه کرم نریزه...
یه بارم پاچه ی شلوار یکیشو خاکی کردم.... کصافط کت و شلوار هم پوشیده بود... به نظر خیلی موجه میرسیدا....

سلام ستااااااااااااااره پر ستاره
ایول خوشم اومد ازت
کار خوبی میکنی
از طرف من تعداد اون فلزهارو بیشتر کن

باران شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 21:47

نفسیییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانم

☆☆☆ ستاره☆☆☆ دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 00:01 http://me-my-life.blogfa.com/

خو بلد نیستم اضافه کنم....
ولی سوهانم همیشه همرامه....

دو تا سوهان بردار

نغمه های دلتنگی چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 15:40

سلام نفسی خوبی؟
کجایی نیستی؟
رمز دادم بهت؟

سلام نغمه جونم.اومدم پستتو دیدم
انشاالله هرچی خدابخواد و مصلحت خوب بخواد

باران پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 09:17

http://www.shiaupload.ir/images/92548705025644413388.jpg



ممنون بارونی کلی حس آرامش داد بهم

باران پنج‌شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 23:01

نفسی خوبی؟
چه خبرا؟

نپرس بارونی
میامو بهت میگم

متین یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 16:53

سلام چطوری عزیز دل برادر
در چ حالی؟
دلمان برایتان تنگولیده

سلام متین جان
کمی خوب کمی بد....
به رسم دل مهربونت دعام کن....

ستاره بانو دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 10:55 http://asmaneshabetanhaei.blogfa.com/

سلام نفسیی
نبینم حالت گرفته باشه خواهر
چه خبر

سلام ستاره بانو
دلِ دیگه.....
سخت محتاج دعا هستم....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد